و إذا قیل لهمْ آمنوا الآیة اى خداوند کریم، اى کردگار نامدار حکیم، اى در وعد راست و در عدل پاک، و در فضل تمام، و در مهر قدیم، آنچه میخواهى مىنمایى و چنانک خواهى مىآرایى. هر یک را نامى و در دل هر یک از تو نشانى رقم شایستگى بر قومى، و داغ نبایستگى بر قومى، شایسته از راه فضل درآورده بر مرکب رضا ببدرقه لطف در هنگام اکرام در نوبت تقریب. و ناشایسته در کوى عدل رانده بر مرکب غضب ببدرقه خذلان در نوبت حرمان. این حرمان و آن تقریب نه از آب آمد و نه از خاک، که آن روز که این هر دو رقم زد نه آب بود و نه خاک، فضل و لطف ازلى بود و قهر و عدل سرمدى، آن یکى نصیب مخلصان و این یکى بهره منافقان.
پیر طریقت گفت: «آه از قسمى پیش از من رفته! فغان از گفتارى که خودرائى گفته! چه سود ارشاد بوم یا آشفته؟ ترسان از آنم که آن قادر در ازل چه گفته!» منافقان که در زیر هدم عدل افتادند خویشتن را خود پسندیدند، و نیکنامى بر خود نهادند. و مخلصان و صدیقان و صحابه رسول را سفها گفتند. رب العالمین بکرم خود این نیابت بداشت و ایشان را جواب داد که سفیهان نه ایشانند سفیهان آنند که ایشان را سفیهان گویند. آرى هر که خویشتن را نبود الله وى را بود، هر که فرمانبردارى الله را کمر بست الله بوى پیوست، من کان لله کان الله له.
کافران فرا مصطفى را گفتند که تو مجنونى یا ایها الذى نزل علیه الذکر انک لمجنون الله گفت یا محمد اینان ترا دیوانه میگویند و تو دیوانه نه «ما أنْت بنعْمة ربک بمجْنون» تو دوست مایى پسندیده مایى! ترا چه زیان که ایشان ترا نپسندند، ترا آن باید که منت پسندم. دوست دوست پسند باید نه شهر پسند.
و إذا لقوا الذین آمنوا قالوا آمنا منافقان خواستند که جمع کنند میان صحبت مسلمانان و عشرت کافران، الله تعالى میگوید یریدون ان یأمنوکم و یأمنوا قومهم خواهند که هم از شما ایمن باشند هم ازیشان، اکنون نه از شما ایمناند نه ازیشان، مذبذبین بین ذلک لا الى هولاء و لا الى هولاء.
مهر خود و یار مهربانت نرسد
آن خواه گر این و اگر آنت نرسد
ارادت و عادت با یکدیگر نسازند تاریکى شب و روشنایى روز هر دو در یک حال مجتمع نشوند در یک دل دو دوستى نگنجد.
ایها المنکح الثریا سهیلا
عمرک الله کیف یلتقیان
هى شامیة اذا ما استقلت
و سهیل اذا استقل یمان
منافقان که بر مومنان استهزاء میکردند و جز زانک در دل داشتند بزبان میگفتند وا شیاطین سران خود یکى شدند تا بر مومنان کیدها ساختند و عذاب ایشان را در حال مىنگرفت، آن نه از نتوانستن الله بود با ایشان یا از فرو گذاشتن ایشان کلا! و حاشا! فإن الله تعالى یمهل و لا یهمل. الله زودگیر و شتابنده نیست، که شتابنده بعذاب کسى باشد که از فوت ترسد و الله تعالى بر همه چیز بهمه وقت قادر بر کمال است، و تاونده با هر کاونده. بوى هیچ چیز در نگذرد و از وى فائت نشود. فرعون چهار صد سال دعوى خدایى کرد و سر از ربقه بندگى بیرون برد و الله تعالى وى را در آن شوخى و طغیان فرا گذاشت و عذاب نفرستاد. نه از آنک با وى مى نتاوست یا در مملکت مىدربایست، و لکن خداوندى بزرگوارست و بردبار و صبور، از بزرگوارى و بردبارى وى بود که او را زود نگرفت، و بزبان موسى کلیم بوى پیغام فرستاد و گفت: «یا موسى، انطلق برسالاتى فانک بعینى و سمعى و معک ایدى و نصرى، الى خلق ضعیف من خلقى بطر نعمتى و امن مکرى، و غرته الدنیا حتى جحد حقى و انکر ربوبیتى، و عبد دونى، و زعم انه لا یعرفنى و انى اقسم بعزتى لو لا العذر و الحجة اللذان وضعت بینى و بین خلقى لبطشت به بطشة جبار بغضب یغضبه السماوات و الارض و الجبال و البحار، فان امرت السماء حصبته، و ان امرت الارض ابتلعته، و ان امرت الجبال دمرته، و ان امرت البحار غرقته، و لکنه هان على و سقط من عینى، و وسعة حلمى، فاستغنیت عن عبیدى. و حق لى أنى انا الغنى لا غنى غیرى، فبلغه رسالتى و اعده الى عبادتى، و ذکره بایامى، و حذره نقمتى و بأسى، و اخبره انى انا الله الى العفو و المغفرة اسرع منى الى الغضب و العقوبة، و قل له اجب ربک، فانه واسع المغفرة. فانه قد امهلک اربع مائة سنة و هو یمطر علیک السماء و ینبت لکن الارض و لم تسقم و لم تهرم و لم تفتقر و لم تغلب. و لو شاء ان یجعل ذلک بک فعل و لکنه ذو أناة و حلم عظیم».
ذکره وهب بن منبه. قال قال الله عز و جل لموسى علیه السلام و ذکر الحدیث بطوله.
مثلهمْ کمثل الذی اسْتوْقد نارا این مثل کسى است که بدایتى نیکو دارد حالى پسندیده، و وقتى آرمیده، تن بر خدمت داشته، و دل با صحبت پرداخته روزى چند درین روشنایى رفته، و عمرى بسر آورده ناگاه دست قدر از کمین گاه غیب در آید و او را از سر وقت خود در رباید، و آن روشنایى ارادت به ظلمت حرص بدل شود، و طبع جافى بر جاى وقت صافى نشیند. در بند علاقت چنان شود که نیز از آن رهایى نیابد. آن گه روزگارى در طلب حطام دنیا و زینت آن بسر آرد، و از حلال و حرام جمع کند، و آلوده تبعات و خطرات شود. پس چون کار دنیا و اسباب آن راست کرد و دل بر آن نهاد برید مرگ کمین گاه مکر بر گشاد! که هین رخت بردار که نه جاى نشستن است و نه وقت آرمیدن! آن مسکین آه سرد میکشد و اشک گرم از دیده مىبارد، و بروزگار خود تحسر میخورد، و بزبان حسرت این نوحه میکند که:
گلها که من از باغ وصالت چیدم
درها که من از نوش لبت دزدیدم
آن گل همه خارگشت در دیده من
و ان در همه از دیده فروباریدم
و کان سراج الوصل ازهر بیننا
فهبت به ریح من البین فانطفى
اینست اشارت آیت که رب العالمین گفت: فلما أضاءتْ ما حوْله ذهب الله بنورهمْ و ترکهمْ فی ظلمات لا یبْصرون. و لکن صاحبدلى باید که اسرار قدم قرآن بگوش دل بشنود و بداند و بدیده سر حقایق آن به بیند و بشناسد. اما ایشان که صم بکْم عمْی صفت ایشان و حکم حرمان رقم بیدولتى ایشان، نه گوش دل دارند تا حق شنوند نه زبان حال تا با حق مناجات کنند، نه دیده سر تا حقیقت حق بینند، لهمْ قلوب لا یفْقهون بها و لهمْ أعْین لا یبْصرون بها و لهمْ آذان لا یسْمعون بها. و لوْ شاء الله لذهب بسمْعهمْ و أبْصارهمْ اگر الله خواستى شنوایى و بینایى ازیشان دریغ داشتى چنانک روشنایى دانایى دریغ داشت، و اگر خواستى برق اسلام فرا دل ایشان گذاشتى تا بخود ربودى و به اسلام درآوردى، و اگر خواستى آن را تواننده بودى که وى خداوندیست هر کار را تواننده و بهر چیز رسنده و بهیچ هست نماننده!